الا یا ایها الساقی" عطش بر خیمه باریده |
|
|
|
بیاور جامی از کوثر که شط از شرم خشکیده |
|
زمین پس میدهد خون را ببین سرهای مجنون را |
|
|
|
که روی دستنیزاران ، سر خورشیدتابیده |
|
تو سردمدارطوفانی، امانتدار بارانی |
|
|
|
نه از کج فهمی آب است اگراین را نسنجیده… |
|
که هفتاد و دو دریا را، در آغوشت نمیبیند |
|
|
|
و طغیان کرده از وقتی،عطش را درتو فهمیده |
|
فرات از شرم مینالد ولی همواره می بالد |
|
|
|
که دستان سبکبارتو را یکبار بوسیده |
|
غروب و چشم بدخواهان، نگاه ابریات غرّان |
|
|
|
دعایت دود اسفندی، که در هر خیمه پیچیده |
|
پس از فصل عبوراز تو، غزل بوده مرور از تو
خـدا در قطعـهی نابی، تـو را عباس نامیده
ز محمودی