امام حسین(علیه السلام) پس از تنظیم صفوف لشکر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خیمهها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشکر عمر با صداى بلند و رسا به آنان چنین فرمود:
ایها الناس! حرف مرا بشنوید، و در جنگ و خونریزى عجله مکنید تا من وظیفه خود را که موعظه و نصیحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به این سرزمین توضیح دهم، اگر به سخنم گوش دادید و عذر مرا پذیرفتند و با من از در انصاف و عدل وارد شدید معلوم مىشود راه سعادت و خوشبختى را دریافتهاند و دلیلى براى جنگ با من نخواهید داشت، لکن اگر عذرم را بپذیرفتید و از در انصاف و داد و با من وارد نشدید آنگاه مىتوانید همه دست به دست هم بدهید و بدون مهلت تصمیم باطلتان را اجرا کنید ولى در این صورت دیگر امر بر شما مشتبه نمانده است، و پشتیبان من آن خدایى است که قرآن را نازل کرده و یار و یاور نیکوکاران است.
چون سخن امام به اینجا رسید، صداى گریه و شیون از بعضى زنان و اطفال که صداى امام را مىشنیدند بلند شد. لذا امام (علیه السلام) سخن خود را قطع کرد و به حضرت ابوالفضل و على اکبر دستور داد بروید زنها را ساکت کنید، به خدا قسم هنوز گریههاى بسیارى در پیش دارند فلعمرى لیکثر بکاؤهن.
چون زنان و کودکان آرام شدند، امام (علیه السلام) دوباره شروع به سخن کرد و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پایان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پیامبران چنین فرمود:
حمد و سپاس خداى را که دنیا را محل فنا و زوال قرار داد، دنیا اهل خود را تغییر مىدهد و آنان را دگرگون مىسازد، مغرور کسى است که گول دنیا را بخورد و بدبخت کسى است که شیفته و فریفته آن بشود، مردم! دنیا گولتان نزند که هر کس با او اعتماد کند نا امیدش مىسازد، و هر کس به او چشم طمع نزند بورزد مأیوس و ناامیدش مىکند، من شما را بر امرى مىبینم هم پیمان شدهاید که خشم خدا را بر ضد خود برانگیختهاید، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض کرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام کرده است. چه نیکو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستید شما، شماایکه به فرمان او اقرار کرده و به پیامبرش محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید و سپس براى کشتن اهل بیت و فرزندانش یورش بردید، شیطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش کردهاید، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفریده شدهایم و به سوى او برمى گردیم.
پس از بیان فوق افزود: اینان مردمى هستند که پس از ایمان به کفر گرائیدند (و چون بخود ستم کردهاند) از رحمت خدا دور باد این قوم ستمگر. در این قسمت از خطبه، امام علت و ریشه انحراف مردم را بررسى مىکند و به آنان گوشزد مىکند که شما به خاطر طمع دنیا و وعدههایی که به شما دادهاند حاضر شدید کمر به قتل فرزند پیغمبر ببندید. و خلاصه زرق و برق دنیاست که موجب شقاوت و بدبختى انسان مىشود.
قسمت سوم خطبه امام (علیه السلام) در روز عاشورا:
اى مردم! به من بگوئید من چه کسى هستم؟ آنگاه بخود آئید و خویشتن را نکوهش کنید، و ببینید آیا کشتن و هتک حرمت من براى شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصى و پسر عموى پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر کسى نیستم که او پیش از همه مسلمانان ایمان آورد؟ و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق کرد؟
آیا حمزه سید الشهداء، عموى پدر من نیست؟
آیا جعفر طیار عموى خود من نیست؟
مگر شما سخن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنیدهاید که فرمود: این دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصدیق مىکنید، اینها همه حقند و کوچکترین خلاف واقعى، در آنهانیست، زیرا هنوز در طول عمر خود از آن روزى که فهمیدهام خداوند بر دروغگویان غضب کرده و دروغ را به خودش برمىگرداند، هرگز دروغ نگفتهام.
و اگر گفتارم را باور ندارید، اینک هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در قید حیات هستند، مىتوانید از آنها بپرسید، از جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم، انس بن مالک از اینان بپرسید اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدهاند و بدانید همین یک جمله مىتواند مانع شما گردد تا دست از کشتن و ریختن خون من بردارید.
در این هنگام شمر متوجه شد ممکن است سخنان امام (علیه السلام) در روحیه افراد لشکر، مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ بازدارد، خواست کارى کند تا سخنان امام قطع شود لذا با صداى بسیار بلند فریاد زد و گفت: او خدا را روى یک کلمه عبادت مىکند و نمىداند چه مىگوید؟
حبیب بن مظاهر خطاب به شمر گفت: به خدا قسم من مىبینم که تو خدا را بر هفتاد حرف مىپرستى و من شهادت مىدهم تو راست مىگویى که چیزى نمىفهمى که او چه مىگوید، خداوند قلب تو را مُهر و مُوم کرده است.
حبیب مظاهر نیز از طرف یاران امام حسین (علیه السلام) به او پاسخ داد که:
و الله انى اراک تعبد الله على سبعین حرفاً و أنا أشهد انک صادق ما تدرى ما یقول قد طبع الله على قلبک! به خدا قسم تو در گمراهى سخت و دشوارى بسر مىبرى و تو راست میگوئى که سخن او را نمىفهمى زیرا خداوند قلب تو را مهر و موم کرده است.
پس از آنکه حبیب جواب او را داد، امام سخن خود را ادامه داد و فرمود:
اگر در گفتار پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) درباره من و برادرم شک دارید آیا در این واقعیت هم شک دارید که من فرزند دختر پیغمبر شمایم؟! به خدا قسم در تمام دنیا، نه در میان شما، و نه در غیر میان شما از من، پیغمبر فرزندى ندارد، واى بر شما، آیا کسى را از شما کشتهام که در مقابل خون او مىخواهید مرا بکشید؟ آیا مال کسى را حیف و میل کردهام؟ یا براحتى بر کسى وارد ساختهام که مىخواهید مجازاتم کنید؟
در مقابل گفتار امام هم سکوت کردند و کسى جوابى نداشت، لذا امام به چند نفر از افراد ناشناس که در لشکر عمر سعد بودند و برایش دعوتنامه نوشته بودند خطاب و فرمود:
اى شبث بن ربعى! و اى حجار بن ابجر و اى قیس بن اشعث و اى زید بن حارث! مگر شما نبودید براى من نامه نوشتید که: میوه هایمان رسیده، و درختانمان سرسبز و خرم شده، در کوفه بر لشکریانى مجهز و آماده به خدمت وارد خواهى شد (در انتظار تو دقیقه شمارى مىکنیم!)؟!
این افراد در برابر سخنان امام پاسخى جز انکار نداشتند و لذا گفتند:
ما چنین نامهاى به تو ننوشتهایم (فقالو: لم نفعل).
امام (علیه السلام) که با انکار آنان روبرو شد با تعجب و شگفتى فرمود:
سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم عجبا! چگونه منکر مىشوید به خدا قسم شما براى من نامه نوشتید.
آنگاه فرمود: اگر هم اکنون از آمدنم ناخشنودید؛ بگذارید به هر جایى از دنیا که أمن و آرام باشد، بروم.
در اینجا قیس بن اشعث گفت: یا حسین! چرا با پسر عمویت بیعت نمىکنى؟ با تو به دلخواهت رفتار خواهد کرد و کوچکترین ناراحتى متوجه تو نخواهد شد.
امام (علیه السلام) در جواب قیس فرمود: تو هم مثل برادرت هستى، مىخواهى مردان بنى هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از تو انتقام بگیرند؟ لا والله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا أفر فرار العبید نه به خدا قسم، نه دست در دست آنان مىگذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ با دشمن فرار خواهم کرد. پس از آن آیه قرآن را که داستان موسى را در برابر لجاجت فرعونیان نقل میکند قرائت فرمود:انى عذت بربى و ربکم أن ترحمون... من به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه مىبرم که گفتار مرا قبول نمىکنید، پناه مىبرم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متکبر و سرکشى که بروز ایمان نمىآورد.
در این هنگام سخن امام به پایان رسید، شتر خود را خواباند و به عقبه بن سعمان فرمود آن را عفال کند.(1)
پی نوشت:
1- در تاریخ طبرى، ج 7، ص 331 طبع لیدن نوشته است: در همین حال سپاه عمر سعد بر او یورش بردند و دور حسین بن على را احاطه کرده و او را مانند حلقه انگشترین در میان خود گرفتند.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منبع:
مقتل مقرم، سید عبدالرزاق مقرم (ره)، مترجم: عبدالرحیم عقیقى بخشایشى