الا یا ایها الساقی" عطش بر خیمه باریده |
|
|
|
بیاور جامی از کوثر که شط از شرم خشکیده |
|
زمین پس میدهد خون را ببین سرهای مجنون را |
|
|
|
که روی دستنیزاران ، سر خورشیدتابیده |
|
تو سردمدارطوفانی، امانتدار بارانی |
|
|
|
نه از کج فهمی آب است اگراین را نسنجیده… |
|
که هفتاد و دو دریا را، در آغوشت نمیبیند |
|
|
|
و طغیان کرده از وقتی،عطش را درتو فهمیده |
|
فرات از شرم مینالد ولی همواره می بالد |
|
|
|
که دستان سبکبارتو را یکبار بوسیده |
|
غروب و چشم بدخواهان، نگاه ابریات غرّان |
|
|
|
دعایت دود اسفندی، که در هر خیمه پیچیده |
|
پس از فصل عبوراز تو، غزل بوده مرور از تو
خـدا در قطعـهی نابی، تـو را عباس نامیده
ز محمودی
امام حسین(علیه السلام) پس از تنظیم صفوف لشکر خود، سوار بر اسب شد و مقدارى راه از خیمهها فاصله گرفت، آنگاه در مقابل لشکر عمر با صداى بلند و رسا به آنان چنین فرمود:
ایها الناس! حرف مرا بشنوید، و در جنگ و خونریزى عجله مکنید تا من وظیفه خود را که موعظه و نصیحت شما است انجام دهم، و تا علت آمدنم را به این سرزمین توضیح دهم، اگر به سخنم گوش دادید و عذر مرا پذیرفتند و با من از در انصاف و عدل وارد شدید معلوم مىشود راه سعادت و خوشبختى را دریافتهاند و دلیلى براى جنگ با من نخواهید داشت، لکن اگر عذرم را بپذیرفتید و از در انصاف و داد و با من وارد نشدید آنگاه مىتوانید همه دست به دست هم بدهید و بدون مهلت تصمیم باطلتان را اجرا کنید ولى در این صورت دیگر امر بر شما مشتبه نمانده است، و پشتیبان من آن خدایى است که قرآن را نازل کرده و یار و یاور نیکوکاران است.
چون سخن امام به اینجا رسید، صداى گریه و شیون از بعضى زنان و اطفال که صداى امام را مىشنیدند بلند شد. لذا امام (علیه السلام) سخن خود را قطع کرد و به حضرت ابوالفضل و على اکبر دستور داد بروید زنها را ساکت کنید، به خدا قسم هنوز گریههاى بسیارى در پیش دارند فلعمرى لیکثر بکاؤهن.
چون زنان و کودکان آرام شدند، امام (علیه السلام) دوباره شروع به سخن کرد و پس از حمد و سپاس خداى تعالى و درود بى پایان بر محمد و آلش، و بر فرشتگان و همه پیامبران چنین فرمود:
حمد و سپاس خداى را که دنیا را محل فنا و زوال قرار داد، دنیا اهل خود را تغییر مىدهد و آنان را دگرگون مىسازد، مغرور کسى است که گول دنیا را بخورد و بدبخت کسى است که شیفته و فریفته آن بشود، مردم! دنیا گولتان نزند که هر کس با او اعتماد کند نا امیدش مىسازد، و هر کس به او چشم طمع نزند بورزد مأیوس و ناامیدش مىکند، من شما را بر امرى مىبینم هم پیمان شدهاید که خشم خدا را بر ضد خود برانگیختهاید، و بواسطه آن خداوند از شما اعراض کرده و غضبش را بر شما روا داشته و رحمتش را بر شما را حرام کرده است. چه نیکو پروردگارى است خداى ما، و چه بد بندگانى هستید شما، شماایکه به فرمان او اقرار کرده و به پیامبرش محمد(صلى الله علیه و آله و سلم) ایمان آوردید و سپس براى کشتن اهل بیت و فرزندانش یورش بردید، شیطان بر شما مسلط شده است تا خداى بزرگ را فراموش کردهاید، ننگ بر شما و بر هدف شما، ما براى خدا آفریده شدهایم و به سوى او برمى گردیم.
پس از بیان فوق افزود: اینان مردمى هستند که پس از ایمان به کفر گرائیدند (و چون بخود ستم کردهاند) از رحمت خدا دور باد این قوم ستمگر. در این قسمت از خطبه، امام علت و ریشه انحراف مردم را بررسى مىکند و به آنان گوشزد مىکند که شما به خاطر طمع دنیا و وعدههایی که به شما دادهاند حاضر شدید کمر به قتل فرزند پیغمبر ببندید. و خلاصه زرق و برق دنیاست که موجب شقاوت و بدبختى انسان مىشود.
قسمت سوم خطبه امام (علیه السلام) در روز عاشورا:
اى مردم! به من بگوئید من چه کسى هستم؟ آنگاه بخود آئید و خویشتن را نکوهش کنید، و ببینید آیا کشتن و هتک حرمت من براى شما جایز است؟ مگر من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ مگر من فرزند وصى و پسر عموى پیغمبر شما نیستم؟ مگر من پسر کسى نیستم که او پیش از همه مسلمانان ایمان آورد؟ و پیش از همه، رسالت پیامبر را تصدیق کرد؟
آیا حمزه سید الشهداء، عموى پدر من نیست؟
آیا جعفر طیار عموى خود من نیست؟
مگر شما سخن پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را درباره من و برادرم نشنیدهاید که فرمود: این دو، سروران جوانان اهل بهشتند؟ اگر سخنان مرا تصدیق مىکنید، اینها همه حقند و کوچکترین خلاف واقعى، در آنهانیست، زیرا هنوز در طول عمر خود از آن روزى که فهمیدهام خداوند بر دروغگویان غضب کرده و دروغ را به خودش برمىگرداند، هرگز دروغ نگفتهام.
و اگر گفتارم را باور ندارید، اینک هنوز برخى از صحابه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در قید حیات هستند، مىتوانید از آنها بپرسید، از جابر بن عبدالله انصارى، ابو سعید خدرى، سهل بن سعد ساعدى، زید بن ارقم، انس بن مالک از اینان بپرسید اینها همه سخنان پیغمبر را درباره من و برادرم از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شنیدهاند و بدانید همین یک جمله مىتواند مانع شما گردد تا دست از کشتن و ریختن خون من بردارید.
در این هنگام شمر متوجه شد ممکن است سخنان امام (علیه السلام) در روحیه افراد لشکر، مؤثر واقع شود و آنان را از جنگ بازدارد، خواست کارى کند تا سخنان امام قطع شود لذا با صداى بسیار بلند فریاد زد و گفت: او خدا را روى یک کلمه عبادت مىکند و نمىداند چه مىگوید؟
حبیب بن مظاهر خطاب به شمر گفت: به خدا قسم من مىبینم که تو خدا را بر هفتاد حرف مىپرستى و من شهادت مىدهم تو راست مىگویى که چیزى نمىفهمى که او چه مىگوید، خداوند قلب تو را مُهر و مُوم کرده است.
حبیب مظاهر نیز از طرف یاران امام حسین (علیه السلام) به او پاسخ داد که:
و الله انى اراک تعبد الله على سبعین حرفاً و أنا أشهد انک صادق ما تدرى ما یقول قد طبع الله على قلبک! به خدا قسم تو در گمراهى سخت و دشوارى بسر مىبرى و تو راست میگوئى که سخن او را نمىفهمى زیرا خداوند قلب تو را مهر و موم کرده است.
پس از آنکه حبیب جواب او را داد، امام سخن خود را ادامه داد و فرمود:
اگر در گفتار پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) درباره من و برادرم شک دارید آیا در این واقعیت هم شک دارید که من فرزند دختر پیغمبر شمایم؟! به خدا قسم در تمام دنیا، نه در میان شما، و نه در غیر میان شما از من، پیغمبر فرزندى ندارد، واى بر شما، آیا کسى را از شما کشتهام که در مقابل خون او مىخواهید مرا بکشید؟ آیا مال کسى را حیف و میل کردهام؟ یا براحتى بر کسى وارد ساختهام که مىخواهید مجازاتم کنید؟
در مقابل گفتار امام هم سکوت کردند و کسى جوابى نداشت، لذا امام به چند نفر از افراد ناشناس که در لشکر عمر سعد بودند و برایش دعوتنامه نوشته بودند خطاب و فرمود:
اى شبث بن ربعى! و اى حجار بن ابجر و اى قیس بن اشعث و اى زید بن حارث! مگر شما نبودید براى من نامه نوشتید که: میوه هایمان رسیده، و درختانمان سرسبز و خرم شده، در کوفه بر لشکریانى مجهز و آماده به خدمت وارد خواهى شد (در انتظار تو دقیقه شمارى مىکنیم!)؟!
این افراد در برابر سخنان امام پاسخى جز انکار نداشتند و لذا گفتند:
ما چنین نامهاى به تو ننوشتهایم (فقالو: لم نفعل).
امام (علیه السلام) که با انکار آنان روبرو شد با تعجب و شگفتى فرمود:
سبحان الله، بلى والله لقد فعلتم عجبا! چگونه منکر مىشوید به خدا قسم شما براى من نامه نوشتید.
آنگاه فرمود: اگر هم اکنون از آمدنم ناخشنودید؛ بگذارید به هر جایى از دنیا که أمن و آرام باشد، بروم.
در اینجا قیس بن اشعث گفت: یا حسین! چرا با پسر عمویت بیعت نمىکنى؟ با تو به دلخواهت رفتار خواهد کرد و کوچکترین ناراحتى متوجه تو نخواهد شد.
امام (علیه السلام) در جواب قیس فرمود: تو هم مثل برادرت هستى، مىخواهى مردان بنى هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از تو انتقام بگیرند؟ لا والله لا اعطیهم بیدى اعطاء الذلیل و لا أفر فرار العبید نه به خدا قسم، نه دست در دست آنان مىگذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ با دشمن فرار خواهم کرد. پس از آن آیه قرآن را که داستان موسى را در برابر لجاجت فرعونیان نقل میکند قرائت فرمود:انى عذت بربى و ربکم أن ترحمون... من به پروردگار خویش و پروردگار شما پناه مىبرم که گفتار مرا قبول نمىکنید، پناه مىبرم به پروردگار خود و پروردگار شما از هر شخص متکبر و سرکشى که بروز ایمان نمىآورد.
در این هنگام سخن امام به پایان رسید، شتر خود را خواباند و به عقبه بن سعمان فرمود آن را عفال کند.(1)
پی نوشت:
1- در تاریخ طبرى، ج 7، ص 331 طبع لیدن نوشته است: در همین حال سپاه عمر سعد بر او یورش بردند و دور حسین بن على را احاطه کرده و او را مانند حلقه انگشترین در میان خود گرفتند.
بخش تاریخ و سیره معصومین تبیان
منبع:
مقتل مقرم، سید عبدالرزاق مقرم (ره)، مترجم: عبدالرحیم عقیقى بخشایشى
زمان: پنج شنبه نهم محرم الحرام 61 هجری
شمر خود را به خیام امام حسین(علیه السلام) رسانده، ضمن صدا کردن حضرت عباس و دیگر فرزندان ام البنین، می گوید: «برای شما از عبیدالله امان نامه گرفتم» آنها متفقاً گفتند: «خدا تو را و امان نامه تو را لعنت کند، ما امان داشته باشیم و پسر دختر پیامبر امان نداشته باشد؟»
امام حسین(علیه السلام) توسط حضرت عباس از دشمن یک شب را برای نماز، راز و نیاز با خدا و تلاوت قرآن مهلت می گیرد.
حفر خندق در اطراف خیام برای مقابله با شبیخون دشمن و قطع کردن راه ارتباطی دشمن با خیام از سه طرف - که فقط از یک قسمت ارتباط برقرار باشد – و یاران امام در آنجا مستقر بودند. این تدبیر امام (علیه السلام) برای اصحاب بسیار سودمند بود، گروهی از لشکر عمر بن سعد به سپاه امام (علیه السلام) می پیوندند.
سخن امام حسین (علیه السلام) خطاب به دشمن:
وای بر شما! چه زیانی می برید اگر صدای مرا بشنوید؟! من شما را به یک راه راست می خوانم، اما شما از همه فرامین من سر باز می زنید، چرا که شکم های شما از مال حرام پر شده و بر دل های شما مُهر شقاوت زده شده است .
کربلا
زمان: جمعه دهم محرم الحرام61 هجری
امام حسین(علیه السلام) با یارانش نماز صبح را به جماعت خواند و سپس با آنها چنین سخن گفت: «... خدا به شهادت من و شما فرمان داده است. بر شما باد که صبر و شکیبایی را پیشه خود سازید.»
حضرت "زهیر بن قیس" را فرمانده راست سپاه، و حبیب بن مظاهر را فرمانده چپ سپاه گمارد و پرچم را به دست برادرش عباس(علیه السلام) سپرد. گرچه سپاه دشمن به خیمه ها نزدیک می شد، ولی حضرت تیری نینداخت چون می فرمود: دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم.»
عمر بن سعد تیر را بر کمان نهاده و به سوی یاران امام انداخت و گفت: گواه باشید که اول کسی بودم که به سوی لشکر حسین تیر انداختم!
سپس سپاهیان عمر بن سعد تیر بر کمان نهاده و از هر طرف یاران امام حسین(علیه السلام) را نشانه رفتند. امام(علیه السلام) فرمود: «یاران من! بپاخیزید و به سوی مرگ (شهادت) بشتابید، خدا شما را بیامرزد.»
در حمله اول چهار تن شهید شدند و سپس یاران باقی مانده هر کدام به نوبت به تنهایی به میدان رزم شتافته و به شهادت می رسیدند و بعد از آنها نوبت به خاندان بنی هاشم رسید و آنها نیز شربت شهادت را نوشیدند.
امام حسین(علیه السلام) که یکه و تنها مانده بود، نگاهی به اجساد مطهر شهدا کرده و آنها را صدا می کرد. حضرت برای وداع آخر به سوی خیمه ها آمد، آنگاه در حالی که شمشیرش را از غلاف بیرون آورده بود در برابر دشمن قرار گرفت و جنگ نمایانی کرد. دشمن از هر طرف وی را محاصره نمود، ناگاه تیری سه شعبه به قلب مبارکش اصابت کرد و در حالی که یکصد و چند نشانه تیر و نیزه بر پیکرش بود، نقش بر زمین گشت و روح مبارکش به ملکوت اعلی پیوست. اما شیون زنان، کودکان و حتی فرشتگان الهی بلند شد.
«و سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبُونَ»
زمان: چهارشنبه هشتم محرم الحرام 61 هجری
هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد،
امام حسین(علیه السلام) برادرش عباس را به همراه عده ای، شبانه حرکت داد. آنها با یک برنامه حساب شده، صفوف دشمن را شکسته و مشک ها را پر از آب کردند و به خیمه ها برگشتند.
ملاقات امام حسین(علیه السلام) با عمر بن سعد: حضرت فرمود: «ای پسر سعد! آیا با من مقاتله می کنی و از خدا هراسی نداری؟» ابن سعد گفت: «اگر از این گروه جدا شوم خانه ام را خراب و اموالم را از من می گیرند و من بر حال افراد خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم.» حضرت فرمود: «تو را چه می شود؟ خدا جان تو را به زودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد ... گمان می کنی که به حکومت ری و گرگان خواهی رسید؟ به خدا چنین نیست و به آرزویت نخواهی رسید.»
سخن امام حسین (علیه السلام) با یارانش: ای بزرگ زادگان! صبر پیشه کنید که مرگ جر پلی نیست که شما را از سختی و رنج عبور داده و به بهشت پهناور و نعمت های همیشگی آن می رساند.
عمر بن سعد نامه ای را از عبیدالله دریافت می دارد که مضمون آن چنین است: من از لشکر سواره و پیاده چیزی را از تو فرو گذار نکردم، و توجه داشته باش که مأمورانی برگزیده ام که هر روز وضعیت را به من گزارش کنند.
حبیب بن مظاهر از حضرت اجازه می گیرد تا نزد طایفه ای از بنی اسد - که در آن نزدیکی ها زندگی می کردند - رفته و آنان را به یاری فرا خواند، حضرت اجازه دادند. حبیب نزد آنها رفت و گفت: «امروز از من فرمان برید و به یاری حسین بشتابید تا شرف دنیا و آخرت از آنِ شما باشد.» تعداد90 نفر بپا خواستند و حرکت کردند، اما در میان راه با لشکر عمر بن سعد برخورد کردند و چون تاب مقاومت نداشتند، پراکنده شده و برگشتند. حبیب به نزد حضرت رسید و جریان را تعریف نمود. امام گفت:«لا حَولَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللهِ.»
نامه امام حسین(علیه السلام) از کربلا به برادرش محمد بن حنفیّه و بنی هاشم:
... مثل این که دنیا اصلاً وجود نداشته(اینگونه دنیا بی ارزش و نابود شدنی است) و آخرت همیشگی و دائم بوده و هست.
حضرت "زهیر بن قیس" را فرمانده راست سپاه، و حبیب بن مظاهر را فرمانده چپ سپاه گمارد و پرچم را به دست برادرش عباس(علیه السلام) سپرد. گرچه سپاه دشمن به خیمه ها نزدیک می شد، ولی حضرت تیری نینداخت چون می فرمود: دوست ندارم که آغازگر جنگ با این گروه باشم.»