شهادت تندیس خورشید، معلّم سجایا و مکارم اخلاقی، شکافنده ی دریای علوم اسلامی، پایه گذار انقلاب بزرگ فرهنگی، حضرت باقر العلوم علیه السلام بر شیعیان علوی تسلیت باد!
شهادت رونق معارف تشیّع، احیاگر دانش و دین، مفسر کتاب مبین و خورشید پنجمین، حضرت امام باقر علیه السلام بر رهروان راهش تسلیت باد!
شهادت وارث بی کرانگی نبوت محمدی، آیینه ی تمام نمای علی، حقیقت منجلی، فروغ روشن سپیده دمان، مردی از سلاله ی پاکان، عصاره ی ایمان و سرفصل کتاب دین و دانش، بر شیعیان راستین تسلیت باد!
این روزها، آسمان مدینه دیگر بار، در پس غروب غم، کز کرده است. بقیع، دوباره سیاه پوشیده است. و باز زخمی عمیق بر جگر شیعه.
این بار، پنجمین ناخدای کشتی ایمان، او که دریا دریا علم، از سینه اش جاری بود و واژه واژه عشق، از نگاهش سرازیر، او که از کلامش وحی می جوشید و از زبانش باران حدیث می بارید، چهره در خاک کشیده است؛ مظلوم و غریب.
نمی دانم چرا سرنوشت اهل بیت رسول صلی الله علیه و آله وسلم را با اشک و خون گره زده اند؟
کوچک بودی که عطش و آتش کربلای بزرگ جدت را دیدی و با آن نگاه کودکانه گریستی؛ آن هنگام که پدرانت را تشنه کام به خاک و خون کشیدند.
سر حسین علیه السلام را بر فراز نیزه ها به تماشا نشستی، تا به وقتش مراسم مرثیه خوانی صحرای عرفات را برای افشاگری بنی امیه وصیت کنی. ماندی تا دردها را روایت کنی و حدیث زخم بگویی.
فقه، تا همیشه وام دار روایت توست. دین، تا هماره مدیون مجاهدت توست.
و حالا، این تویی که در آغوش پدر سجاده نشینت در گوشه ی بقیع، آرام گرفته ای.
دیگر مدینه صدای نافذ تو را نخواهد شنید.
از این پس، مردم، آرزوی شنیدن فریاد فتوای تو را به گور خواهند برد.
از این پس، هیچ اشکی نخواهد ریخت؛ مگر در پای مظلومیت تو.
از این پس، هیچ آهی از دل بر نخواهد خاست؛ مگر در نفرین آنان که جانت را به زهر کینه ستاندند.
از این پس، همه ی مرثیه ها، اندوه تو را به سوگ می نشینند.
اینک با این چشم گریان، با این دل آتشین و بی کران اندوه، با این جان سوخته و این جهان ماتم، چه کنیم؟! با این روزهای تیره تر از شب چه بگوییم؟!
ای شب! کاش آن فاجعه را در سیاهی دل خود پنهان می کردی و بر دل هامان، داغی دیگر به امانت نمی گذاشتی! کاش آن حادثه را به چشم نمی دیدیم!
اینک مرا به حال دلم واگذارید! بگذارید اندوه این سال های غربت را پشت دیوار غریب و سوخته ی بقیع بگریم.
بگذارید مزار با خاک یکسان امام باقر علیه السلام را، با نم نم باران چشم هایم، به طواف بنشینم. رهایم کنید تا زیارت نامه ی سراسر خون فرزندان رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم را، با آه آتشین، ترجیع وار زمزمه کنم و در التهاب خاکستری رنگ فراق امام بسوزم.
دیگر هیچ مرهمی، زخم های دلم را درمان نمی کند و با هیچ نوازشی آرام نمی شوم.
در مصیبتی چنین جانسوز، تنها راه چاره اشک است؛ اشک، این چراغ روشن دل، که در تاریکی ها راه را می نمایاند و درد را به صبوری می خواند. آری! اشک، این یگانه دسته گلی که مزارهای بی شمع و چراغ بقیع را آذین بسته است.
آری! بقیع، این نماد مظلومیت شیعه در همیشه ی تاریخ، زیارتگاه دل های عاشقی است که قرار خود را در پس دیوار آن جستجو می کنند؛ آن جا که اشک، اجتناب ناپذیر است و سوختن ناگزیر